مشکل اینجا عکس ست حقیقتن. پیدا کردنش سخت شده و شاید هم تنبلی کرده ام..
وگرنه منکه بدم نمی آید هر روز قصه ای بنویسم. نمی دانم عکس مدادم را بگذارم اینجا و قصه اش را بنویسم یا نه؟ و یا قصه ی جادوگر پیر را ..
به شکل سابق و همانگونه که شروع شده اینجا شاید نشود ادامه داد.. هنوز مرددم از جریان یک عکس و یک روایت از آن بگذرم و یا به این تعطیلی و گرد و غباری که روی اینجا نشسته رضایت دهم..