۱۳۸۷ مرداد ۱۰, پنجشنبه

خنکای خوشمزه

عکس از اینجا
آقای مرغابی* هنگام جستجو برای یافتن برکه ای پر از یخ و سرما، شیرجه زده درون بستنی شکلاتی..
با آسودگی بالهایش را می گشاید و بستنی می خورد.


* سمت چپ - بالا- سر و چشم، با دهان باز آقای مرغابی را می توانید ببینید. گردنش را طی کنید و تقریبن نیمه های کادر سمت راست و چپ بال های گشوده اش در طرفین دیده می شود. و گوشه ی بال راستش یک اسب دریایی کوچک نشسته..

۱۳۸۷ مرداد ۳, پنجشنبه

در انتظار

عکس از اینجا

١
زیر آسمان پر ستاره ی کویر.. در دل تاریکی شب، چشم می دوزد به دور دست. شاید کسی از راه برسد..

٢
نور می نشیند در چشمان خسته و منتظرش.. کسی می آید از دور و خط می کشد بر تنهایی های ناگریزش..

٣
‫در سیاهی شب به کمین نشسته.. و چشمان به خون نشسته اش طعمه ای جستجو می کند..‬

۱۳۸۷ مرداد ۲, چهارشنبه

اژدهای خشمگین


با چشمان تهی و سیاهش ماه را نشان می کند. دهانش را می گشاید و ماه را فرو می برد در خود..

۱۳۸۷ مرداد ۱, سه‌شنبه

جای خالی

عکس از اینجا

دستش را می زند زیر چانه.. سرش را کمی خم می کند رو به پایین، نگاه می کند به حفره ی خالی..
حفره ی خالی درونش را تنگ در آغوش می گیرد..

۱۳۸۷ تیر ۳۱, دوشنبه

در ماه نبودی اما ماه من بودی

عکس از اینجا

در سیاره ای خیلی دور، در سیاره ی کوچکی که اسم هم نداشت حتی و در هیچ نقشه ای پیدایش نکردم.. سفینه هایمان کنار هم فرود آمد و از حرکت باز ایستاد. تو از کجا امده بودی؟

۱۳۸۷ تیر ۳۰, یکشنبه

اسب مشکی


اسب شیهه ای می کشد و روی دو پایش بلند می شود. صدایش سکوت دشت را می شکافد.
سرش را به عقب می برد و به یالش تکانی می دهد. وقت رفتن ست..

۱۳۸۷ تیر ۲۹, شنبه

بزم

عکس از اینجا

همچون پرنسسی باشکوه* با لباس مجللش وارد مجلس می شود.. با گردن برافراشته و چشمان نافذش سر بر می گرداند.
دامن مزین به برگش را تکانی می دهد و حرکت نرمی را آمیخته ی وجودش می کند. زمین و زمان محو رقص باشکوهش می شود..

* گوشه سمت راست عکس

۱۳۸۷ تیر ۲۸, جمعه

نوازنده

عکس از اینجا


آقای قورباغه* برعکس نشسته روی صندلی.
پاهایش را تاب می دهد و با یک ضربه ی آرام، صندلی را به چپ یا راست می راند و با بی خیالی آکاردئون قدیمی اش را می نوازد.

* سمت راست بالا چشمهایش را می توانید ببینید.

۱۳۸۷ تیر ۲۷, پنجشنبه

یکی بود


ایستاده ام وسط جزیره تک و تنها..
دستم را سایبان چشمها می کنم و به دور دست خیره می شوم، در جستجوی قایقی، آدمی و شاید رد پایی از حیات..
دلفین مهربانم، دوست دیرینه ی لحظات تنهایی و غربت جزیره، سر از آب بیرون می آورد و به سرگردانی ام نگاه می کند.